کتاب بار دیگر شهری که دوست می داشتم داستانی زیبا از عشق به زادگاه و ماجرای عاشقانه دارد. در این کتاب به تصمیمات بین عقل و احساس از دیدگاه هر کدام از شخصیت های داستان می پردازد. نوشته های این کتاب به صورت زیبا و دلنشین و گاهی به صورت نثر است که برای مخاطب بسیار دلنشین می باشد.
بار دیگر شهری که دوست میداشتم اثر ماندگار دیگری از نادر ابراهیمی است که در سال ۱۳۱۵ در تهران متولد شد و در ۷۲ سالگی بر اثر بیماری درگذشت. از این داستاننویس معاصر ایرانی بیش از نود کتاب به یادگار مانده است که از معروفترین آنها میتوان به یک عاشقانهٔ آرام، خانهای برای شب، چهل نامهٔ کوتاه به همسرم اشاره کرد.
وی علاوه بر داستاننویسی، در زمینههای فیلمسازی، ترانهسرایی، ترجمه و رومهنگاری نیز فعالیت کرده و نویسندهٔ یک مجموعهٔ هفتجلدی به نام آتش بدون دود» است که فیلم آن نیز ساخته شده است.
کتاب بار دیگر شهری که دوست میداشتم
داستان با ترجمهٔ این آیه از سورهٔ بَلَد آغاز میشود:
به این شهر سوگند میخورم
و تو – ساکن در این شهری
و سوگند به پدر و فرزندانی که پدید آورد
که انسان را در رنج آفریدهایم.
از همین ابتدا تکلیف خواننده با کتاب مشخص است: با داستانی مواجه هستیم که گویای تعصب و عشق به زادگاه است و درعینحال با کولهباری از درد و رنج همراه است.
کتاب بار دیگر شهری که دوست میداشتم شامل سه داستان مجزا است:
1. بارانِ رؤیای پاییز
2. پنج نامه از ساحل چمخاله به ستارهآباد
3. پایانِ بارانِ رؤیا
در ابتدای داستان کوتاه اول، معشوقهٔ راوی داستان، هلیا» به مخاطب معرفی شده و با همین جملاتْ داستان تمام میشود:
بخواب هلیا، دیر است. دودْ دیدگانت را آزار میدهد. دیگر نگاه هیچکس بُخارِ پنجرهات را پاک نخواهد کرد. دیگر هیچکس از خیابان خالیِ کنارِ خانهٔ تو نخواهد گذشت. چشمان تو چه دارد که به شب بگوید؟ سگها رؤیای عابری را که از آنسوی باغهای نارنج میگذرد پاره میکنند. شب از من خالیست هلیا…
هلیا دخترِ خان است و راوی داستان پسر کشاورزی که از کودکی همبازی بودهاند. عاشق میشوند و تصمیم به ازدواج میگیرند اما خانوادههایشان مخالفت میکنند و در نهایت به چمخاله میگریزند و آنجا زندگی را از سر میگیرند.
هلیا دربرابر مشکلات دوام نمیآورد و درنهایت در جدال میان عقل و احساساتش، برخلاف راوی داستان، عقل بر عواطفش چیره شده و به زادگاهش باز میگردد؛ درحالیکه مرد داستان در ابتدا حاضر نیست تسلیم شود ولی سرانجام پس از ۱۱ سال دوری به شهرش باز میگردد؛ بهشهری که زمانی دوستش میداشت؛ به شهری که روزگاری از آنجا طرد شد.
راوی داستان خودش را به روان دائم یک دوستداشتن» تشبیه میکند و به شهرش باز میگردد، چرا که میخواهد خواب و خیالش که گاهی با واقعیت درمیآمیزد، با بازگشت به شهرش زنده شود و به دوران کودکیاش، به پاکترین رؤیاهایش بازگردد. زندهیاد نادر ابراهیمی چندین بار از عنوانی که برای کتابش برگزیده در جملاتش استفاده میکند تا شاید بهنوعی بار عاطفی داستان را کمی سبک کند:
پدر! من میخواهم بار دیگر به شهری که دوست میدارم بازگردم. دیگر سخنی از هلیا درمیان نیست. (کتاب بار دیگر شهری که دوست میداشتم – صفحه ۳۸)
مرد عاشق باز میگردد، اما میبیند که مادرش از غم دوری او مُرده و پدر نیز حاضر نیست او را ببیند.
بخش دوم شامل پنج نامه به هلیا است و راوی اغلب میان خاطرات گذشته و حال پرسه میزند. پرشهای زمانی بسیار زیاد است و برای اینکه خواننده تفاوت میان دو زمان را متوجه شود، فونت کتاب تغییر میکند. در هر نامه، روای داستان رشتهٔ پیوند میان خود و هلیا را تنها در خواب میبیند؛ شهری که هلیا در آن خفته است را به شهری تشبیه میکند که به اندوه گورستانهای بیدرخت آراسته است. معتقد است که مسبب آنچه که بر سر او و هلیا آمده است، دستی است که با تمام قدرت آنها را به سوی تقدیر میراند و آنها فقط عروسکهای کوکی یک تقدیر بودهاند.
از موارد حائز اهمیت در این رمان، نثر شاعرانه و موزون نویسنده است که به دل خواننده مینشیند و او را غرق در توصیفات میکند:
در تالار بزرگ هر ندامت، ازدسترفتهها و بهدستنیامدهها در کنار هم میرقصند. (کتاب بار دیگر شهری که دوست میداشتم – صفحه ۹۱)
جملات قصار و استعارههای به کار رفته از دیگر مواردی است که باعث میشود خواننده داستان را بیوقفه تا انتها بخواند، بدون آنکه آن را لحظهای زمین بگذارد؛ این جملات گاهی آنقدر ساده هستند که بهراحتی میتوان خواند و از روی آنها رد شد، گاهی چنان قابل تأمل و دشوار هستند که باید چند بار خواند و فهمید:
التماس شُکوه زندگی را فرو میریزد. تمنا، بودن را بیرنگ میکند. و آنچه از هر استغاثه به جای میماند ندامت است. (کتاب بار دیگر شهری که دوست میداشتم – صفحه ۱۷)
بهراستی اگر ما بهجای راوی داستان بودیم چه میکردیم؟ رفتن را ستایش میکردیم یا ماندن و جنگیدن را؟ آیا ماندن بهمعنای تسلیمشدن در برابر حسیترین دردهاست؟ آیا زمان دردِ بیکسی را تسکین میدهد؟ چه کسی خواهد آمد و آمدن را زنده نگه خواهد داشت؟
داستایفسکی در کتاب بیچارگان خاطرات را چه شیرین و چه تلخ، مایهٔ رنج و عذاب میداند، اما معتقد است که این عذاب هم شیرین است.
آیا راوی این داستان با بازگشتن به زادگاهش و زندهکردن خاطراتش خود را عذاب میدهد یا از آن لذت میبرد؟ هرچه که هست، خاطرات او در تمام نامههایش آنقدر بیآلایش و سرزندهاند که گویی زمان زیادی از آن دوران سپری نشده است. راوی داستان هرآنچه که فداکردنیست فدا میکند، هرآنچه که هست را تحمل میکند، اما هرگز به منزلگاه دوستداشتن به گدایی نمیرود.
[ مطلب مرتبط: یک عاشقانه آرام اثر نادر ابراهیمی – نشر روزبهان ]
جملاتی از متن بار دیگر شهری که دوست میداشتم
آنچه هنوز تلخترین پوزخندِ مرا برمیانگیزد چیزیشدن» از دیدگاه آنهاست – آنها که میخواهند ما را در قالبهای فی خود جای بدهند. آنها با اعدادِ کوچک به ما حمله میکنند. آنها با صفر مُطلقشان به جنگ با عمیقترین و جاذبترین رؤیاها میآیند – و ما خُردکنندگان جعبههای کوچک کفش هستیم. (کتاب بار دیگر شهری که دوست میداشتم – صفحه ۲۵)
ما هرگز از آنچه نمیدانستیم و از کسانی که نمیشناختیم ترسی نداشتیم. ترس، سوغاتِ آشناییهاست. (کتاب بار دیگر شهری که دوست میداشتم – صفحه ۲۶)
در هر ضربتی انتظار یک سپاسگزاری نهفته است. سپاسگزاری هلیا! این باید فریبت بدهد. باید روی نوارِ ذهنی حماقتْ قدم گذاشت. باید لبخند زد و زانوها را کمی خم کرد؛ اما نه برای سگها. سگها خوبتر از آدمها نوارِ حماقتشان را دریدهاند. هاری حد تمرّد است، حدِ گسیختنِ نوارهاست. (کتاب بار دیگر شهری که دوست میداشتم – صفحه ۳۱)
تنها خواب تو را به تمامی آنچه از دست رفته است، به من، و به رؤیاهای خوشِ بربادرفته پیوند خواهد زد. من دیگر نیستم؛ نیستم تا که به جانب تو بازگردم و با لبخند – که دریچهایست بهسوی فضای نیلی و زندهٔ دوستداشتن – شب را در دیدگان تو بیارایم؛ نیستم تا که بگویم گنجشکها در میان درختان نارنج با هم چه میگویند، جیرجیرکها چرا برای هم آواز میخوانند، و چه پیامی سگها را از اعماق شب برمیانگیزد. (کتاب بار دیگر شهری که دوست میداشتم – صفحه ۳۶)
امکان، فرمانروای نیرومندترین سپاهیانی است که پیروزی را بالای کلاهخودهای خود چون آسمان احساس میکردهاند. هر مغلوبی تنها به امکان میاندیشد و آن را نفرین میکند. هر فاتحی در درونِ خویش ستایشگر بیریای امکان است. امکان میآفریند و خراب میکند. امکاناتِ ناشناس، در طول جادهها و چون زنبوران ولگرد به روی گمنامترین گُلهای وحشی خانه میسازند. دروازههای هر امکانْ انتخاب را محدود کرده است. بسا که خواستن» از تمامِ امکانات گدایی کند؛ اما من آن را دوست میدارم که به التماس نیالوده باشد. (کتاب بار دیگر شهری که دوست میداشتم – صفحه ۴۱)
به یاد داشته باش که روزها و لحظهها هیچگاه باز نمیگردند. به زمان بیندیش و شبیخونِ ظالمانهٔ زمان. صبح که ماهیگیران با قایقهایشان به دریا میرفتند به من سلام کردند و گفتند که سلامشان را به تو که هنوز خفتهای برسانم. بیدار شو هلیا. بیدار شو و سلام سادهٔ ماهیگیران را بیجواب مگذار. من لبریز از گفتنم نه از نوشتن. باید که اینجا روبهروی من بنشینی و گوش کنی. (کتاب بار دیگر شهری که دوست میداشتم – صفحه ۵۶)
هلیا! فراموشی را بستاییم؛ چرا که ما را پس از مرگِ نزدیکترین دوستْ زنده نگه میدارد و فراموشی را با دردناکترینِ نفرتها بیامیزیم؛ زیرا انسان دوستانش را فراموش میکند، کتابهایی را خوانده است فراموش میکند، و رنگ مهربان نگاه یک رهگذر را… آن را هم فراموش میکند. لیکن چگونه از یاد خواهی برد – سگها پارس میکردند – آن غروبهای نارنجی را که خورشیدِ آن غروبها بر نگاهِ من مینشست و نگاهِ من به روی قصر و تمام شیشههای قصر سایه میانداخت؟ (کتاب بار دیگر شهری که دوست میداشتم – صفحه ۸۱)
آهنگها تنهایی را تسکین میدهند؛ اما تسکینِ تنهایی تسکینِ درد نیست. در کنار بیگانهها زیستن در میان بیرنگی و صدا زیستن است. اینک اصوات، بیدلیلترینِ جاریشدگانِ در فضا هستند. وقتی همه میگویند، هیچکس نمیشنود. بهخاطر داشته باش! سکوت، اثباتِ تهیبودن نمیکند. اینک آنکه میگوید تهیست – و رُفتگران بیدلیل نیست که شب را انتخاب کردهاند. (کتاب بار دیگر شهری که دوست میداشتم – صفحه ۸۹)
[ مطلب مرتبط: کتاب مردی در تبعید ابدی – اثر نادر ابراهیمی از نشر روزبهان ]
مشخصات کتاب
ش عنوان: کتاب بار دیگر شهری که دوست میداشتم
• نویسنده: نادر ابراهیمی
• انتشارات: روزبهان
• تعداد صفحات: ۹۹
یکی دیگر از آثار به یادماندنی و دلنشین نویسنده بزرگ فئودور داستایفسکی ، رمان جنایت و مکافات می باشد . این رمان یکی از زیباترین رمان های تاریخ می باشد . نویسنده این کتاب و رمان فوق العاده در طول زندگی خود سختی ها و دشواری های زیادی تجربه کرده است و سعی کرد در این مدت زندگی خود بهترین آثار خود را برای مخاطبان و طرفدارانش ارائه دهد . کتاب زیبای جنایت و مکافات نیز در همین مدت سخت توسط این نویسنده نوشته شده است . یکی از سخت ترین اتفاقاتی که برای داستایفسکی رخ داد ، از دست دادن همسرش و برادرش بود . داستایفسکی به دلیل این که در این مدت زندگی تنها بود و مجبور بود زندگی خود را تنهایی سپری کند ، دچار افسردگی و مشکلات زیادی شده بود ، به همین خاطر سعی کرد تا خود را با کارهای هنری و ادبی سرگرم کند تا بلکه کمی آرام بگیرید و از مشکلات رهایی یابد . رمان جنایت و مکافت که این نویسنده در سخت ترین روزهای زندگی خود نوشته است ، بیان کننده تمام سختی ها ، غم و اندوه ها و بدبختی های او بود . در این کتاب این نویسنده سعی کرد تا بتواند بعد از این همه سختی و بدبختی نهایت به خوشبختی و یک زندگی آرام و حقیقی دست پیدا کند .
مهری آهی – مترجم کتاب – در قسمت دیگری از مقدمه خود، در مورد جنایت و مکافات چنین مینویسد:
شیوه کلی داستایفسکی در جنایت و مکافات نیز کاملا نمایان است: صحنه داستان، پترزبورگ، پایتخت آن روز کشور پهناور روسیه است که در آن بر خلاف سابق، زندگی پرابهت اعیان و اشراف مورد بحث نیست بلکه زشتی و پلیدیهای شهری بزرگ مطرح است که با تمام امکانات آن نمایش داده میشود. این رمان داستایفسکی نیز مانند همه شاهکارهای او از یک سلسله اتفاقهای پیچیده و پیوسته بههم ساخته شده است و دارای قهرمانان قوی و متعدد و مختلفی است که در بعضی شرارت و بدی، و در برخی نیکی و پاکی غلبه دارد. این قهرمانان همه از شکستخوردگان مغموم اجتماعاند، شروران آن برای اثبات وجود خود بیشتر به کارهای ناشایست و خودکامی و عصیان میپردازند. سرکشی این قهرمانان که برخی دم از آزادی و نجات اجتماع میزنند، در واقع فردی و خصوصی است. اما نه دسته اول براستی بد و شرور و گناهکارند و نه گروه دوم کاملا از بدی منزه. (مقدمه کتاب جنایت و مکافات – صفحه ۱۴)
داستایفسکی رمانهای بزرگ و ماندگاری نوشته است که از جمله آنها میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
• جنایت و مکافات
• ابله
• شیاطین
• برادران کارامازوف
• قمارباز
• یادداشتهای زیرزمینی
• خاطرات خانه مردگان
خلاصه رمان جنایت و مکافات
شخصیت اصلی این کتاب، رادیون رومانویچ راسکلنیکف، جوانی ۲۳ ساله است که فکری باز و کنجکاو دارد. جوانی خوشچهره که فقر و بیپولی او را در هم کوبیده است و باعث شده با مردم و زندگی اطرافش بیگانه باشد. راسکلنیکف افکاری آشفته دارد و مدام به موضوعات مختلف فکر میکند و تراوشات ذهنیاش بسیار زیاد است. هنگام راه رفتن همیشه زیر لب چیزی زمزمه میکند و یا حتی با صدای بلند با خود صحبت میکند. راسکلنیکف از این این دنیا و ناعدالتی آن به تنگ آمده است. رازومیخین، تنها دوست واقعی راسکلنیکف که یک سال و نیم است او میشناسد، او را چنین توصیف میکند:
عبوس و گرفته و مغرور و متکبر است. در این اواخر و شاید هم خیلی از پیش بدگمان و مالیخولیایی شده است. بزرگوار و مهربان است، دوست ندارد احساسات خود را بیان کند. حاضر است زودتر سنگدلی خود را بنماید، تا، با سخن، احساسات قلبی خویش را ابراز دارد. گاهی هم هیچ مالیخولیایی نیست – بلکه فقط سرد و تا حدی غیرانسانی و بیاحساسات میشود و براستی چنان است که گویی در او دو خوی متضاد بهترتیب جای یکدیگر را میگیرند. گاهی بینهایت کمحرف است! هیچ وقت فرصت ندارد. همه مزاحمش هستند. اما خودش دراز میکشد و کاری نمیکند. هیچ بذلهگو نیست ولی نه بهدلیل آنکه کلمات تند پرمعنی در چنتهاش کم است، بلکه گویی فرصتی برای این گونه کارهای بیهوده ندارد. وقتی با او صحبت میکنند، تا به آخر به گفتههای طرف گوش نمیدهد. هرگز به آن چیزی که جلب توجه همه را میکند، توجهی ندارد. خیلی برای خود ارزش قائل است و البته بیحق هم نیست. (جنایت و مکافات – صفحه ۳۱۶)
راسکلنیکف اجاره اتاق کوچکی را که در آن زندگی میکند را ندارد و با وجود اینکه خواهر و مادرش مدام به او کمک میکنند به خاطر همین بیپولی دانشگاه را نیز رها میکند. در همین حال، برای ساکت کردن طلبکاران و پیش بردن زندگی، مجبور است نزد آلینا ایوانونا، پیرزن نزولخور برود و با گرو گذاشتن اشیاء قیمتی که دارد، مقداری پول به دست بیاورد.
داستایفسکی در ابتدای رمان، ذهنیت و وضعیف کلی راسکلنیکف و چند اتفاق مهم را بیان میکند و فشارهای موجود را شرح میدهد. سپس اتفاق مهم داستان رخ میدهد. اتفاقی که اساس کتاب جنایت و مکافات است.
راسکلنیکف تصمیم میگیرد که نقشه خود را عملی کند و با یک تبر، آلینا ایوانونا، پیرزن نزولخور را به قتل برساند.
در اینکه کار را باید با تبر انجام داد، از مدتی پیش تصمیم گرفته بود. هر چند او یک کارد تاشو باغبانی هم داشت، اما به کارد و بخصوص به قوای خود ایمان نداشت و از این رو بود که درباره تبر تصمیم قطعی گرفته بود. (جنایت و مکافات – صفحه ۱۱۴)
دیگر یک لحظه را هم نمیشد از دست داد. راسکلنیکف تبر را بیرون آورد، با هر دو دست آن را بالا برد و در حالی که بکلی از خویشتن غاقل بود، بی هیچ زحمتی، تقریبا بیاختیار، ته تبر را بر پیرزن فرود آورد. انگار اصلا نیرویی در وی نبود، اما همین که یک بار تبر را فرود آورد، قدرتی در او بوجود آمد. (جنایت و مکافات – صفحه ۱۲۴)
ضربه درست بر شقیقه وارد آمد، در این امر قد کوتاه پیرزن هم موثر بود. زن فریادی کرد، اما بسیار ضعیف و ناگهان بر روی زمین افتاد. همین قدر فرصت کرد که دو دست را بهسوی سرش بالا ببرد. در یک دستش هنوز گروگان بچشم میخورد. در این موقع راسکلنیکف با تمام قوا چند ضربه پیوسته با ته تبر بر شقیقه او فرود آورد. خون چون از لیوانی که برگشته باشد، بیرون ریخت و بدن بهپشت افتاد. راسکلنیکف به عقب رفت تا مانع از افتادن آن نگردد، سپس بیدرنگ به روی صورتش خم شد. پیرزن مرده بود. چشمانش انگار میخواستند از حدقه بیرون بجهند. پیشانی و تمام صورتش چروک خورده و از شدت درد کج و معوج شده بود. (جنایت و مکافات – صفحه ۱۲۵)
در هنگام وقوع جنایت اتفاقات مهم دیگری هم رخ میدهد که برای فاش نشدن داستان در اینجا اشارهای به آنها نمیکنیم. بلافاصله پس از این جنایت، مکافات شروع میشود. مکافاتی که این رمان را به یک شاهکار تبدیل میکند. مکافاتی که با عذاب وجوان شروع میشود، مکافاتی که هنوز قانونی نیست و تنها در ذهنِ مجرم است که شروع شده است. در این حالت راسکلنیکف بارها و بارها از شدت عذاب وجوان قصد دارد که اعتراف کند اما این کار را نمیکند. این کار را نمیکن چون اساسا اعتقاد دارد که دیگران لایق فهمیدن نیستند، اعتقاد دارد که پلیس ارزش آن را ندارد و بدون شک درک نخواهد کرد. راسکلنیکف نزد پلیس اعتراف نمیکند چون خودش را برتر میداند. در جنایت و مکافات ما شاهد جدال ذهنی او و زجری که میکشد هستیم. و گاهی به این نتیجه میرسیم که مکافات ذهنی، چندین برابر از مجازات جسمی و قانونی دردناکتر است.
درباره جنایت و مکافات
نوشتن از جنایت و مکافات شاید کار بیهودهای باشد. هر فرد کتابخوانی میداند که این کتاب یک شاهکار است و هر کسی که آن را خوانده باشد شاهکار بودن آن را تایید میکند. کتاب بینظیری که ما آن را جزء کتابهای پیشنهادی کافهبوک قرار دادهایم و خواندن آن را به شدت پیشنهاد میکنیم.
این کتاب قضاوت ما را در مقابل خوب و بد یا خیر و شر سخت میکند. چون صرفا کسی که مرتکب جرم نشده، خوب نیست، و کسی که قاتل است، شاید نفس پاکی داشته باشد. در جنایت و مکافات ما با راسکلنیکف قدم به قدم همراه میشویم، با او تبر را به دست میگیریم، با او جنایت میکنیم و با او مکافات میبینیم و در نهایت احساسات درونی او را کشف میکنیم.
همان طور که در خلاصه کتاب اشاره شد، راسکلنیکف پیرزن نزولخور را به قتل میرساند. پیرزنی که به عقیده راسکلنیکف شپشی بیش نیست و او با کشتن این پیرزن خدمت بزرگی در حق بشریت کرده است. اما واقعا دلیل قتل پیرزن توسط راسکلنیکف چه بود؟
توجه: در این بخش از مطلب، به انگیزههای اصلی راسکلنیکف در مورد قتل اشاره میکنیم که باعث افشای بخشهایی از کتاب میشود. با این حال ما به آخر کتاب اشارهای نمیکنیم.
در جنایت و مکافات ما با شخصیتی روبهرو هستیم که ایدههای و نظریههای خاص خودش را دارد. کسی که ناپلئون را الگوی خودش قرار داده است. کسی که فکر میکند فردی شایسته و خارقالعاده است و میتواند حتی بالاتر از اخلاق و قانون دست به هر عملی بزند. اما آیا واقعا راسکلنیکف بالاتر از اخلاق و قانون است؟ -در این مورد باید به پایان کتاب توجه کرد.
راسکلنیکف اعتقاد دارد که بر اساس قانون طبیعت مردم به دو دسته تقسیم میشوند: دسته اول شامل آدمهای عادی است که صرفا هستند و وجود دارند. این دسته میخورند و تولید مثل میکنند و… . و اما دسته دوم که تعداد آنها بسیار کم است: دسته افراد غیرعادی هستند. دستهای که به وجدان خویش اجازه میدهند بر روی برخی موانع قدم بگذارد. دسته تغییردهنده اوضاع هستند. دسته تغییر دهنده تاریخ، کسانی که میتوانند زندگی را حرکت دهند و حرف تازهای بزنند. راسکلنیکف اعتقاد دارد که این دسته میتوانند به خودشان اجازه کارهای غیرعادی بدهند. مثل قتل.
حال، راسکلنیکف که فکر میکند جزء دسته دوم است و خود را در این دسته طبقهبندی میکند، لازم میبیند که این موضوع را به خود اثبات کند. و برای اثبات این موضوع چه کاری انجام میدهد؟ -قتل.
راسکلنیکف میخواهد از خط قرمزی که برای خود متصور است عبور کند و با قتل پیرزن خودش رو جزء دسته دوم قرار بدهد. اما آیا میتواند بر اساس نظریه خود وجدان راحتی داشته باشد؟ آیا تحمل بودن در دسته دوم، در دسته انسانهای شگفتانگیز را دارد؟ آیا هر کدام از ما میتوانیم جزء دسته دوم باشیم؟ میتونیم فردی را به قتل برسانیم و وجدان راحتی داشته باشیم؟ میتوانیم دست به کارهای غیرعادی بزنیم بدون اینکه درگیر سختیهایی باشیم که یک آدم عادی ممکن است از سر بگذراند؟ آیا میتوانیم انسان شگفتانگیزی باشیم؟ داستایفسکی در جنایت و مکافات در پاسخ به این سوالات به ما کمک میکند.
در واقع خواننده در جنایت و مکافات با کشف انگیزههای راسکلنیکف و با کشف شخصیت او میتواند به پاسخ این سوالات و بسیاری از موارد دیگر برسد.
در این معرفی، ما فقط در مورد داستان کتاب و شخصیت راسکلنیکف صحبت کردیم، اما در کتاب شخصیتهای متعدد و شایسته توجه دیگری مثل سوفیا، سویدریگایلف، پارفیری و رازومیخین وجود دارند که در نوع خود بسیار جذاب هستند. پیشنهاد میکنیم هنگام مطالعه کتاب به تک تک اتفاقات و شخصیتهای اصلی توجه کنید و رابطه آنها را با موضوع کتاب در نظر داشته باشید.
اینفوگرافی رمان جنایت و مکافات
خلاصه بخشهای اصلی کتاب جنایت و مکافات را میتوانید از طریق اینفوگرافیک زیر مطالعه کنید. مطالب کتاب به خوبی در این اینفوگرافیک بازتاب داده شده است و شما میتوانید با مطالعه آن جنبههای مختلف کتاب را هنگام مطالعه در نظر داشته باشید. اما توجه داشته باشید که مطالعه اینفوگرافیک باعث افشای قسمتهای مختلف کتاب میشود.
نکته دیگری که در مورد رمان جنایت و مکافات وجود دارد، شخصیتهای مختلف است. پیشنهاد ما این است که در این اینفوگرافی به شخصیتهایی که در مورد آنها صبحت شده است توجه داشته باشید و در کتاب رفتار آنها را به دقت زیر نظر داشته باشید.
جملاتی از متن جنایت و مکافات
واجب است که هر انسانی لااقل کسی را داشته باشد که برای او دلسوزی کند! (جنایت و مکافات – صفحه ۴۰)
تقریبا هر جنایتکاری، در حین جنایت دستخوش نوعی ضعف اراده و فکر میگردد. یعنی درست هنگامی که بیش از هر چیز احتیاج بع تعقل و احتیاط است، اراده و فکر روشن جای خود را بهنوعی سبکسری عجیب بچگانهای میدهد. (جنایت و مکافات – صفحه ۱۱۶)
راسکلنیکف در ضمن که پیش میرفت با خود اندیشید در کجا، کجا خوانده بودم که محکوم به مرگی یک ساعت پیش از مرگ میگوید یا میاندیشد که اگر مجبور میشد در بلندی یا بر فراز صخرهای زندگی کند که آنقدر باریک باشد که فقط دو پایش بهروی آن جا بگیرد و در اطرافش پرتگاهها، اقیانوس و سیاهی ابدی، تنهایی ابدی و توفان ابدی باشد و به این وضع ناگزیر باشد در آن یک ذرع فضا تمام عمر، هزار سال، برای ابد بایستد؛ باز هم ترجیح میداد زنده بماند تا اینکه فورا بمیرد! فقط زیستن، زیستن و زیستن – هر طور که باشد، اما زندهماندن و زیستن! عجب حقیقتی! خداوندا! چه حقیقتی! چه پست است انسان!» پس از لحظهای افزود اما آن کسی هم که او را به این سبب پست میخواند، خودش هم پست است.» (جنایت و مکافات – صفحه ۲۳۹)
من وقتی مردم دروغ میگویند دوست دارم! دروغ تنها مزیت انسان است بر سایر موجودات! با دروغ بهراستی میرسی! من از آن جهت انسانم که دروغ میگویم. هرگز به حقیقتی نرسیدند بیآنکه چهارده بار یا شاید صد و چهارده بار دروغ بگویند و این در نوع خود قابل احترام است. (جنایت و مکافات – صفحه ۲۹۹)
آن کسی که وجدان دارد اگر بهاشتباه خود پی برد، رنج میکشد. این خود بیش از اعمال شاقه برایش مجازات است. (جنایت و مکافات – صفحه ۳۸۷)
زیرکترین اشخاص را باید سر آسانترین چیزها گیر انداخت. (جنایت و مکافات – صفحه ۳۹۵)
راسکلنیکف پاسخ نمیداد، با رنگی پریده و بیحرکت نشسته بود و همچنان بدقت به صورت پارفیری نظر دوخته بود، با خود میاندیشید درس خوبی است! این حتی، مانند دیشب، شبیه بازی موش و گربه هم نمیباشد و بیهوده نیست که قدرت خود را به من نشان میدهد… گویی… تذکر میدهد. خیلی عاقلتر از اینهاست… هدف دیگری در کار است. اما چه هدفی؟ نه، برادر، یاوه میبافی، مرا میترسانی و نیرنگ میزنی! شاهد و دلیلی نداری و آدم دیروزی هم وجود ندارد! تو فقط میخواهی مرا از راه بدرکنی. میخواهی مرا پیش از وقت عصبانی کنی و در آن حال به دامم افکنی. اما کور خواندهای، اشتباه میکنی، اشتباه! اما آخر برای چه تا به این حد به اشاره میپردازد؟… آیا حساب اعصاب بیمار مرا میکند! نه، برادر کور خواندهای، اشتباه میکنی، هر چند که زمینهای هم چیدهای… خوب، بالاخره خواهیم دید چه خوابی برایم دیدهای.» (جنایت و مکافات – صفحه ۴۶۲)
اگر دیگران نفهم هستند و من یقین میدانم که نفهمند، پس چرا خودم نمیخواهم عاقلتر شوم. بعد، سونیا، دانستم که اگر منتظر شوم تا همه عاقل شوند، خیلی وقت لازم است… بعد نیز دانستم که چنین چیزی هرگز نخواهد شد، مردم تغییر نخواهند کرد و کسی آنها را تغییر نخواهد داد و نمیارزد که انسان سعی بیهوده کند! بله، همین طور است! این قانون آنهاست… قانون است، سونیا! همین طور است! و من اکنون میدانم سونیا، کسی که عقلا و روحا محکم و قوی باشد، آن کس بر آنها مسلط خواهد بود! کسی که جسارت زیاد داشته باشد، آن کس در نظر آنان حق خواهد داشت. آن کس که امور مهم را نادیده بگیرد، بر آن تف بیندازد، او قانونگذار آنان است. کسی که بیشتر از همه جرات کند، او بیش از هر کس دیگری حق دارد! تا به حال چنین بوده است و بعدها نیز چنین خواهد بود! باید کور بود که اینها را ندید. (جنایت و مکافات – صفحه ۵۹۷)
قدرت فقط نصیب کسانی می شود که جرات کنند خم شوند و آن را بدقت بگیرند. در اینجا فقط یک چیز مهم است، یک چیز: باید فقط جرات داشت! (جنایت و مکافات – صفحه ۵۹۸)
مگر من پیرزن را کشتم؟ من خودم را کشتم، نه پیرزن را! با این کار پدر خودم را برای همیشه درآوردم!… اما پیرزن را شیطان کشت، نه من. (جنایت و مکافات – صفحه ۶۰۰)
آن کسی بهتر از همه زندگانی خواهد کرد که بتواند بهتر از دیگران خود را بفریبد. (جنایت و مکافات – صفحه ۶۸۵)
جنایت؟ کدام جنایت؟ اینکه شپش پلید مضری را، یعنی پیرزن نزولخواری را که به درد هیچ کس نمیخورد و از کشتنش چهل گناه بخشوده میشود، نابود کردهام، آدمی را که شیره نیازمندان را کشیده بود، این جنایت است؟ (جنایت و مکافات – صفحه ۷۳۵)
مشخصات کتاب
• عنوان: جنایت و مکافات
• نویسنده: فئودور داستایفسکی
• ترجمه: مهری آهی
• انتشارات: خوارزمی
• تعداد صفحات: ۷۷۷
کتاب اگر این نیز انسان است ، یکی از آثار جالب و خواندنی پریمولوی می باشد . این کتاب با زبان اصلی ایتالیایی نوشته شده و پس از آن به زبان انگلیسی ترجمه شده است . این کتاب به طور کامل زندگی نامه ای از نویسنده این کتاب می باشد . شما می توانید با خواندن این کتاب شاهد زندگی و اتفاقات پریمولوی باشید . لوی یکی از نویسندگانی است که از اردوگاه آشویتس نجات پیدا کرده است و پس از آن زندگی خود را در قالب یک داستان جذاب و خواندنی شرح داده است . این داستان تفاوت بسیار زیادی با داستان هایی که درباره زندگینامه افراد نوشته می شود دارد .
داستان کوتاهی که در پشت این کتاب نوشته شده است بسیار جالب به نظر می رسد ، خیلی از نویسندگان برای این که می خواهند در مورد اردوگاه کار اجباری صحبت کنند و بنویسند ، سعی می کننده پشت جلد را با کلمات و جملات امیدبخش بیان کنند و حتی برخی دیگر ترجیح می دهند ناامیدی را روی کاغذ بیاورند . پشت کتاب اگر این نیز انسان است اشاره کوتاهی به زندگی افراد زندانی دارد که به راحتی با یک سری اتفاقات توانسته اند از انسانیت دور شوند . در ادامه به این داستان خواهیم پرداخت .
ویران کردن آدمی دشوار است، کمابیش به دشواری آفریدن آدمی. ویران کردن آدمی نه آسان است و نه کار یک روز و دو روز. اما شما نازیها در این کار پیروز شدید. اینک ما، سربهراه و زیر نگاه خیرهی شما. دیگر از ما ترسی ندارید، دیگر هیچ کاری از ما سر نخواهد زد، نه عملی قهرآمیز، نه بانگی به اعتراض و نه حتی نگاهی کیفرخواه.
مترجم کتاب – سپاس ریوندی – که ترجمه خوبی از کتاب ارائه داده است، در مقدمهای بینظیر به جنبههای مختلف کتاب اشاره میکند. در قسمتی از مقدمه او میخوانیم:
روایت پریمو لوی، که از تجربهی زندگی (؟!) وی در اردوگاه کار اجباری و مرگ برآمده، گرچه گویی بیشتر با خونسردی شیمیدانی نوشته شده که مصالح کارش مواد منفجره است، در مسیر خود بارها و بارها به شعر پهلو میزند و از روزمرگی و ابتذال میگریزد، زیرا کار وی – همچون کار شاعر – کوششی است متهورانه برای گنجاندن واقعیت مهارگسیختهی اردوگاه مرگ در دل زبان، این تنها ظرف و امکان مفاهمه نزد آدمیان.
کتاب اگر این نیز انسان است
پریمو لِوی در سیزده دسامبر ۱۹۴۳ زمانی که تنها ۲۴ سال داشت دستگیر شد. لِوی در آن زمان به جنبش ضد فاشیستی عدالت و آزادی» پیوسته بود و در کنار آدمهایی به سر میبرد که تجربه چندانی نداشتند. آنها حتی روابط، پول و یا اسلحه کافی در اختیار نداشتند و خیلی زود توسط اعضای میلیشای فاشیست» دستگیر شدند. طی بازجویی، لِوی خود را یک ایتالیای یهودیتبار معرفی میکند که به زندانی شدنش در بازداشتگاهی درندشت» میانجامد.
لِوی اشاره میکند زمانی که به بازداشتگاه رسید، در حدود ۱۵۰ نفر ایتالیایی یهودیتبار دیگر آنجا بودند که ظرف چند هفته تعدادشان به ششصد نفر رسید و این یعنی: مقدمهای برای اعزام به اردوگاه آشویتس. در صبح روز ۲۱ فوریه همه یهودیان باید بازداشتگاه را ترک میکردند، بلااستثنا. البته آنها از مقصد خبری نداشتند اما مقصد همان آشویتس بود. خشونت در دوران این بازداشت موقت به حدی نبود که آنها متوجه عمق فاجعه شوند و حتی در روزهای اول آشویتس هم، زندانیها درکی از موقعیت خود نداشتند.
پریمو لِوی، بعدها که از آشویتس نجات پیدا کرد و این کتاب را نوشت، در مقدمه خود ابراز خوشحالی میکند و از بخت بلندی (!) که در آن زمان داشت صحبت میکند. چیزی که با عقل جور درنمیآید مگر با خواندن کتاب و آگاهی از اتفاقاتی که در آشویتس رخ داده است. بخت بلند او این بود که زمانی به آشویتس منتقل شد که حکومت آلمان تصمیم گرفته بود، با توجه به کمبود نیروی کار، میانگین طول عمر زندانیها را که قرار بر معدوم کردنشان بود» زیاد کند. که این خود یعنی کشتارهای دل به خواه کمتر رخ میداد. اما آیا مرگ بهتر نبود؟
پریمو لوی در قسمت دیگری از مقدمهاش درباره کتابی که نوشته است میگوید:
روایت من از فجایع اردوگاه مرگ چیزی به دانستههای پیشین خوانندگان چهارگوشهی جهان از این موضوع آزاردهنده نمیافزاید. بنا نیست این کتاب اتهامنامهای تازه باشد، بلکه بیشتر در پی آن است که دربارهی برخی جنبههای ذهنی آدمی مستنداتی فراهم آورد تا زمینهای شود برای مطالعهای بیهیاهو.
همانطور که اشاره شد این کتاب شرحی از دوران اسارت پریمو لِوی در اردوگاه آشویتس است. اردوگاهی که هیچچیز در آن تغییر نمیکند مگر آن که بدتر شود! از جمله کار اصلی نازیها در اردوگاه، در بین آنهایی که هنوز نفس میکشیدند، این بود که انسانیت و شرف زندانیها را از آنها دور کند و به معنای واقعی کلمه آنها به حیوان تبدیل کنند. به شکلی که در اردوگاه دیگر حتی زندانیها هم ترحمی نسبت به همدیگر نداشتند. در واقع، جنگ حالا دیگر بین زندانیها و نازیها نیست، بلکه جنگ بین زندانیها با هم است. زنده ماندن در اردوگاه شوخی نیست و کسی که شب کنار شما خوابیده، حتی ممکن است کفش شما را بد.
در اردوگاه راحتترین هیچکاری نکردن است! پریمو لوی میگوید غرقشدن سادهترین کار است. کافی تنها تمام دستورهایی را که میشنوی اجرا کنی» و از قواعد کار و اردوگاه» پیروی کنی تا سه ماه بعد سراشیبی را تا انتها بروید. اما زنده ماندن کار سختی است که هر روز باید برای آن جنگید. باید تلاش کنید قاشق گیر بیاورید، از کفشهایتان مراقبت کنید، افراد مختلف را بشناسید و حتی به سرپرستی که دارید رشوه بدهید تا امتیازهایی به دست آورید.
پریمو لوِی در مدت زمانی که در آشویتس بود تقریبا به همه جنبههای اردوگاه اشاره میکند و از چیزهایی میگوید که ممکن است تا حالا آن را نشنیده باشید. این کتاب که برگی از تاریخ است در فصلهای مختلف نوشته شده که عناوین آن چنین است: سفر / در حضیض / تشرف / کا-به / شبهای ما / کار / یک روز خوب / آنسوی نیک و بد / غرقشده و نجاتیافته / آزمون شیمی / سرود اولیس / وقایع تابستان / اکتبر ۱۹۴۴ / کراوس / سه نفرِ آزمایشگاه / آخرین نفر / داستان ده روز.
درباره کتاب پریمو لوی
شخصا درباره آشویتس و حوادث آن قبلا نیز کتابهای مختلفی خواندهام اما به جرات میتوانم بگویم که این کتاب، بسیار متفاوتتر از کتابهای دیگر است. پریمو لوی در کتابش آشویتس را دوباره تعریف میکند و دید کاملا جدیدی به اتفاقات آن به دست میدهد. او گرسنگی، کار، خواب، زمستان و تقریبا هر چیز دیگری را به گونهای تعریف میکند که خواننده به حرف تئودور آدرنو که میگوید پس از آشویتس شعر گفتن بربریت است» یقین پیدا میکند. در کافهبوک، ما این کتاب مهم را در لیست کتابهای پیشنهادی خود قرار دادهایم.
پریمو لوی در کتاب اگر این نیز انسان است به طور کلی انسان و مفهوم انسانیت را مورد بررسی قرار میدهد و فقط از سرنوشت یهودیها صحبت نمیکند. او نشان میدهد که نازیها چطور حتی اسم زندانیها را از آنها میگیرند و یا اینکه چطور دست به طبقهبندی میزنند. در اردوگاه آدمهای مختلف با ملیتها و گرایشهای ی و مذهبی مختلف گرد آمدهاند و نویسنده درباره همه صحبت میکند و این را نشان میدهد که چطور هرکس میتواند یهودی کس دیگری باشد.»
لوی کتابی نوشته است که نه تنها از نظر تاریخی که از نظر ادبی هم کتاب قابل توجهی است. کتابی که برخی میگویند میتوان آن را یک داستان خوب نیز در نظر گرفت، البته لوی در همان مقدمه خود اشاره میکند که: به گمانم نیازی به ذکر این نکته نیست که هیچکدام از وقایع این داستان زاییدهی تخیل من نیستند. اما به هر حال کتاب اگر این نیز انسان است ویژگیهای یک متن ادبی خاص را هم دارد. به عنوان مثال لوی در قسمتهای مختلف کتاب با ظرافت به کتاب کمدی الهی دانته اشاره میکند.
مترجم – سپاس ریوندی – در ترجمه کتاب نیز تلاش کرده است این ظرافتها را حفظ کند و تا حد ممکن آن چیزی را منتقل کند که نویسنده در ذهن داشته است. به عنوان مثال در کتاب اصلی برخی از کلمات به همان شکل آلمانی استفاده شده است که در متن فارسی هم شکل فارسی این کلمات نویسه گردانی شده است. در اردوگاه، زندانیهای مختلف با زبانهای مختلفی حضور داشتند اما فرقی نمیکند شما از کجا آمدهاید، لاگر – Lager (به معنی اردوگاه) برای شما یکسان است.
تقریبا درباره هر فصل از کتاب میشود صحبت کرد و از موارد پیدا و پنهان و اثراتی که روی زندانیها میگذارد حرف زد اما یکی از تأثیرگذارترین صحنههای کتاب زمانی است که راوی با دوست قدیمیاش یعنی اشتاینلاوف برخورد میکند. دوستی تقریبا ۵۰ ساله که زمانی گروهبان ارتش بود. اشتاینلاوف با دیدن لوی که پاک خود را باخته و میلی به حمام کردن و تمیز کردن خود ندارد. (از دید لوی همه این کارها بیمعنی است چرا که اصلا حمام و شستوشویی وجود ندارد، صابون در اردوگاه معنی دیگری دارد و همانطور که میتوانید تصور کنید هیچچیز در اردوگاه شبیه خودش نیست.) اشتاینلاوف پس از دیدن لوی حرفهایی به او میزند که میتوان آن را یکی از لحظههایی دانست که روح پریمو لوی نجات پیدا میکند. کتاب بخشهای تاثیرگذار و جدی دیگری هم دارد که در اینجا اشارهای به آنها نمیکنیم و امیدواریم خود شما کتاب را مطالعه کنید. بنابراین در اینجا تنها این قسمت تاثیرگذار را نقل میکنیم که چنین است:
ما نباید به حیوان بدل شویم، درست از آن رو که لاگر ماشینی است هیولاوار برای تنزل دادن ما به مرتبه حیوانات. حتی اینجا هم امکان زندهماندن هست و بنابراین آدمی باید بخواهد که بماند، بماند تا موعد گواهیدادن، تا لحظهی بازگویی داستان. برای زندهماندن، باید خود را واداریم که دستکم چارچوب و داربست بنای تمدن را حفظ کنیم. ما بردگانیم، محروم از تمام حقوق ممکن، در برابر هر اهانت، محکوم به مرگی مسلم. اما هنوز یک چیز داریم و باید با تمام قوا آن یک چیز را حفظ کنیم، چرا که آخرین دارایی ماست: مقاومت در برابر وادادگی. پس باید حتما، حتی اگر شده بدون صابون و در آن آب کثیف، صورتمان را بشوییم و آن را با ژاکتمان خشک کنیم. باید کفشهایمان را واکس بزنیم، نه از این رو که قواعد اردوگاه ایجاب میکند، بلکه صرفا بهسبب بزرگی و برازندگی. باید شق و رق راه برویم نه پاکِشان، نه برای ادای احترام به نظم پروسی، که برای زندهماندن، یا به عبارت بهتر برای آغاز نکردن مرگ. (کتاب اگر این نیز انسان است اثر پریمو لوی – صفحه ۵۸)
درنهایت اینکه این کتاب درباره امید نیست، چه بسا در قسمتهای مختلف کتاب میبینیم که خود نویسنده هم هیچ امیدی ندارد. این کتاب درباره این است که انسان تا چه حد و تا به کجا میتواند سقوط کند و چیزی به نام انسانیت» را لگدمال کند. هنوز هم عده زیادی آشویتس و حوادث آن را درک نمیکنند و نمیتوانند بفهمند که انسان» چطور توانسته است چنین کاری انجام دهد. کتاب اگر این نیز انسان است ویران کردن آدمی توسط نازیها را به نمایش میگذارد.
لاگر محصول نوعی جهانبینی است که به غایتِ مرزهای منطقی خود رسیده است. تا وقتی این جهانبینی وجود داشته باشد، نتایج آن نیز همچون سایهی تهدیدی بر سرمان سنگینی خواهد کرد. همگان باید داستان اردوگاههای مرگ را زنگ خطری شوم بدانند. (مقدمه نویسنده – صفحه ۱۹)
اینفوگرافیک کتاب اگر این نیز انسان است
براساس این کتاب یک اینفوگرافیک توسط کافهبوک ترجمه شده است که در آن خلاصه کتاب و همچنین جنبههای مختلف کتاب به خوبی و به شکلی دقیق منعکس شده است. توجه به نکات ریز و موضوعاتی که در این اینفوگرافیک آمده است، به درک بهتر رمان کمک میکند.
البته باید به این نکته اشاره کنیم که اگر کتاب را نخواندهاید و روی افشای داستان حساس هستید، مطالعه اینفوگرافیک اگر این نیز انسان است برای شما مناسب نیست. چرا که در اینفوگرافیک خلاصه همه قسمتهای مهم کتاب ارائه شده است و بخشهایی از آن بازگو شده است. شاید مطالعه اینفوگرافیک بعد از مطالعه کتاب و یا در حین مطالعه برای شما بهتر باشد.
جملاتی از کتاب اگر این نیز انسان است
صبح روز بیست و یکم دریافتیم که یهودیان روز بعد آنجا را ترک خواهند کرد – همه یهودیان، بلااستثنا، حتی کودکان، حتی سالمندان، حتی بیماران، مقصد؟ نامعلوم. گفته بودند باید خود را برای سفری دوهفتهای آماده کنیم و هشدار داده بودند، به ازای هر نفر غایب در هنگام حضور و غیاب، ده نفر تیرباران خواهند شد. (کتاب اگر این نیز انسان است – صفحه ۲۵)
دیر یا زود، هرکس در زندگی درمییابد که نیکبختی کامل دسترسناپذیر است، اما اندکند کسانی که درنگی میکنند تا نقیض این فرضیه را نیز از نظر بگذرانند: شوربختی کامل نیز به همانسان ناممکن است. موانع تحقق این هر دو قطب ماهیتی یکسان دارند: خوشبختی و بدبختی حاصل وضعیت محدود انسانی ماست، وضعیتی ناسازگار با هر چیز بیکران. (کتاب اگر این نیز انسان است – صفحه ۲۸)
هرکس فکر کند زنده میماند دیوانه است، گول خورده و به تله افتاده. اما من نه، من دانستهام که بهزودی همهچیز تمام میشود. (کتاب اگر این نیز انسان است – صفحه ۳۷)
دیگر حتی کسی حوصلهی شگفتزدهشدن هم ندارد. به نظر میآید نمایشنامهی دیوانهواری در حال اجراست، از آنها که جادوگران و شیاطین و روحالقدس در آن روی صحنه میآیند. (کتاب اگر این نیز انسان است – صفحه ۳۸)
انسانی را تصور کنید محرومشده از آنها که دوستشان دارد، نیز از خانه و عادات و جامههایش. در یک کلام، از هر آنچه که متعلق به اوست. چنین کسی انسانی است توخالی و فروکاسته به رنج و احتیاج، کسی که شان خود و مهار نفس خویش را از یاد میبرد، زیرا آنکه همهچیزش را میبازد، دور نیست که خود را نیز ببازد. او انسانی خواهد بود که میتوان بهسادگی بر زندگی و مرگش حکم کرد. (کتاب اگر این نیز انسان است – صفحه ۴۱)
مدتهاست که دیگر از هر کوششی برای فهمیدن دست کشیدهام. تا جایی که به من مربوط میشود، فقط این را میدانم که از سرپاایستادن با آن پای زخمی و بیمرهم خسته شدهام. گرسنهام، سردم است و هیچچیز برایم فرقی نمیکند. بهسادگی ممکن است امروز آخرین روز زندگیام باشد و این اتاق هم همان اتاق گازی که همه دربارهاش حرف میزنند. اما چه کاری از دستم برمیآید؟ فقط میتوانم به دیوار تکیه دهم، چشمانم را ببندم و انتظار بکشم. (کتاب اگر این نیز انسان است – صفحه ۶۸)
ما بردگانِ بردگان هستیم. همه حق دارند به ما دستور بدهند. ما نامی نداریم جز شمارهمان که بر دستمان خالکوبی و بر لباسمان دوخته شده است. (کتاب اگر این نیز انسان است – صفحه ۹۹)
غرقشدن سادهترین کار است. کافی است تنها تمام دستورهایی را که میشنوی اجرا کنی، به میزان جیرهات بخوری و از قواعد کار و اردوگاه پیروی کنی. تجربه نشان داده که گذشته از برخی استثناها، محال است کسی بتواند با در پیش گرفتن این روش بیش از سه ماه دوام بیاورد. (کتاب اگر این نیز انسان است – صفحه ۱۲۰)
گرسنگی ما به معنای آن احساس آشنای یک وعده غذانخوردن نیست. به همین ترتیب، از سرما لرزیدنمان نیز به واژهی تازهای نیاز دارد. میگوییم گرسنگی»، میگوییم خستگی»، ترس»، درد»، زمستان». اما این کلمات یکسره چیز دیگری هستند. (کتاب اگر این نیز انسان است – صفحه ۱۶۳)
همه به یکدیگر میگفتیم روسها بهزودی از راه میرسند، شاید همین فردا. همه از این موضوع اطمینان داشتیم و با اطمینان از آن حرف میزدیم، اما هیچکس در دل به آمدنشان باور نداشت، چون آدمی در لاگر عادت به امیدواری و حتی اعتماد به مشاعر خویش را از دست میدهد. بیشتر وقایع به شکلی پیشبینیناپذیر رخ میدهند و از همین رو فکر کردن در لاگر نهتنها بیهوده، که زیانبار هم هست، زیرا حساسیتی را زنده نگه میدارد که سرچشمهی رنج است، حساسیتی که وقتی رنج از حد معینی فراتر میرود، قانون طبیعی مبارکی آن را کند میکند. (کتاب اگر این نیز انسان است – صفحه ۲۲۰)
مشخصات کتاب
• عنوان: اگر این نیز انسان است
• نویسنده: پریمو لوی
• ترجمه: سپاس ریوندی
• انتشارات: ماهی
• تعداد صفحات: 224
اگر برای اولین بار است که قصد خواندن کتاب را کرده اید ، ما تنها می توانیم به شما در انتخاب کتاب کمک کنیم و نمی توانیم دقیقا از شما بخواهیم که این کتاب را برای خواندن انتخاب کنید . چرا که انسان ها در سلیقه با یک دیگر هم نظر نیستند . شاید کتابی که من برای اوقات فراغتم مطالعه می کنم ، اصلا باب میل تو نباشد و تو از خواندن آن لذت نبری . کتاب ها دارای گستردگی زیادی هستند و در موضاعات مختلفی تالیف می شوند . برخی از آن ها جنبه درام دارند و برخی دیگر ترسناک و جنایی هستند . دقیقا مثل فیلم ها می مانند . اگر به فیلم های جنایی علاقه دارید پس می توانید کتاب های تخیلی را برای خواندن و مطالعه انتخاب کنید .
یکی از کتاب هایی که امروز می خواهیم در این مطلب به شما معرفی کنیم ، کتاب وحشی اثری متفاوت از شریل استرید می باشد . این نویسنده آمریکایی تا به الان مقالات ، رمان ها و داستان های زیبا و جذابی از خود خلق کرده است و مورد استقبال افراد زیادی قرار گرفته است . کتاب وحشی به عنوان دومین کتاب نوشته شده این نویسنده در سال 2012 به چاپ رسید و همین موضوع توانست تا حدودی به شهرت یافتن او کمک کند .
پشت جلد کتاب وحشی آمده است:
وحشی به مدت ۷ هفته در رتبه اول نیویورک تایمز و ۱۲۶ هفته متوالی در لیست پرفروشهای نیویورک تایمز قرار گرفت. در سال ۲۰۱۴ فیلمی بر اساس این کتاب به کارگردانی ژان مارک ولی، و بازی ریس ویترسپون ساخته شد. وی تا به حال چهار کتاب را به نگارش درآورده و در حال حاضر به همراه همسر و فرزندانش در پورتلند اورگن زندگی میکند.
کتاب وحشی در مورد زندگی واقعی خود نویسنده نوشته شده، دختری که در ۲۲ سالگی مادرش را از دست میدهد و در چهارسال بعدی، به دلیل غم فقدان مادرش در زندگی و ازهم پاشیدن خانواده به مسیر تجربههای مخاطرهآمیز و اشتباه میافتد و زندگی کاری و عشقی و خانوادگیاش کاملا در معرض نابودی قرار میگیرد.
ممکن است کلیت این داستان برای شما خیلی کلیشهای و دراماتیک به نظر برسد و نظرتان را برای مطالعه کتاب جلب نکند! اما چه چیزی باعث محبوبیت و پرفروش شدن این کتاب شده است؟ – قلم نویسنده!
شریل استرید با قدرت بیانی که دارد کاملا صادقانه و وفادارانه به پیش میرود. هیچ ترس و ابایی از نشان دادن خود واقعیاش ندارد. حتی در زمانهایی که احساس یا فکر غیر معقولی در لحظه نابهجا دارد بازهم بیانش میکند و کاملا به شما این احساس را میدهد که زندگی و شخصیتش (بدون هیچ اغراق یا ادبی کردن بیش از اندازه) را زیر اشعه ایکس گذاشته است! این صداقت همه جانبه به شدت خواننده را به نویسنده نزدیک میکند. داستان به قدری بیتعارف و راحت بیان میشود که شما فکر میکنید میتواند زندگی خود شما هم باشد! و از همه مهمتر چقدر شخصیت اصلی داستان شبیه به زندگی واقعی است: یک انسان کامل با تمام مزایا و معایبش.
این صداقت قلم باعث شده برخی از کاربران گودریدز از شریل استرید عصبانی شوند که چرا تا این حد خودخواه بوده یا چرا چنین تصمیماتی گرفته است! یا چرا به راحتی زندگیاش را در معرض چنین تجاربی قرار داده است. اما باید به خاطر داشته باشیم که واکنشها و نحوه پذیرش هر انسانی کاملا متفاوت است و حتی خود نویسنده هم تمام تصمیماتی که در آن چهار سال پشت سر گذاشته را تایید نمیکند. اما تمام همین مشکلات باعث میشود او دست به نجات خودش بزند و مسیری را نتخاب کند که به جلای روحی و ذهنیاش منجر شود.
یکی دیگر از جنبههای فوقالعاده قلم نویسنده، تشبیهات و استعارههای به شدت عمیقی است که در نوشتن استفاده کرده است. کتاب به شدت روان و خوشخوان و به نظر راحت و ساده نوشته شده اما بدون درک کردن استعارههایی که شرل بکار برده بخش اعظمی از دریافتهای روحی و تحول زندگیاش را از دست میدهید! این استعارهها به شدت هوشمندانه و در عین حال به نظر سطحی نوشته شدهاند اما نقطه قوت نویسندگی شریل استرید هستند. در تک تک لحظههای مطالعه باید به یاد داشته باشد که چکمه فقط یک چکمه ساده کوهنوردی نیست! یا دل کندن از یک غذا، دیدن یک بیلچه و احساس نیاز پیدا کردن به خرید کتابی که راهنمای مسیر پاسفیک کرست است، بیرون آوردن ماشین مدفون زیر برف و همزمانی تصمیم به سفر و… صرفا یک اتفاق ساده نیستند.
شریل در ۲۶ سالگی برای خرید یک بیلچه وارد فروشگاهی میشود و در صف خرید متوجه کتابی راجع به پیاده روی در مسیر پاسفیک کرست میشود، کتاب را میخرد و سرانجام تصمیم به رفتن و تنهایی پیاده روی کردن در مسیر میگیرد. درست در بدترین حالت روحی و جسمانی که داشت.
شبی که شریل به سختی ماشینش را از زیر برف بیرون میکشد در واقع به نجات خودش و بیرون کشیدنش از منجلاب منجر میشود و روز اولی که کوله پیاده رویاش انقدر سنگین است که حتی قادر به بلند کردنش نیست دقیقا مانند بار سنگین مشکلاتی است که در چهار سال گذشته نتوانسته حمل کند.
هر بخش کتاب با جملاتی از سایر نویسندگان شروع میشود، جملاتی که به شدت هوشمندانه و خوب انتخاب شدهاند، فلسفی و انگیزشیاند و به واقع همان جملاتیاند که برای خود شرل هم کمک کننده بودهاند. مانند:
بخش سوم – گسترهی نورها
حالا ما درن کوهها هستیم، و آنها درون ما. – جان میور (اولین تابستان من در سیرا)
اگر شهامتت سد راهت شد پایت را از شهامتت فراتر بگذار. –امیلی دیکنسون
مابقی کتاب در مورد رفتن به این مسیر و طی کردن آن است که برای شریل تبدیل به مسیر رسیدن به خود و تزکیه نفس میشود. در تمام طول راه صحبتهای شریل با خودش، از دست رفتهاش و تقلای شریل برای کنار آمدن و پذیرفتن این فقدان و زندگی نابود شدهاش است. صحبتهایی که علاوه بر کمک کردن به شریل در واقع برای ما هم راهگشا و الهامبخشاند. نحوه بیان شریل به شدت خاص و جالب است. از ترکیبها و جملاتی استفاده میکند که برای خواننده تازگی دارد و کتاب را از یک کتاب زندگینامه معمولی به یک کتاب سیر و سلوکی فوقالعاده تبدیل میکند.
تصمیم به قدم گذاشتن در چنین راه دشوار و طولانی – بیش از ۱۰۰۰ مایل از کالیفرنیای جنوبی، تا پل خدایان در مرز اورگان در واشنگتن. این مسیر زیبا کل طول وست کاوست (west coast) را، از کانادا تا مکزیک، در بر میگیرد. با توجه به سازمان پسیفیک کرست، این مسیر، ناهموار، دورافتاده و در بخشی نقاط خطرناک است که به راحتی نمیتوان از آن عبور کرد – برای یک دختر جوان که تا به حال تجربه پیادهروی یا حتی تنهایی پیک نیک رفتن را هم نداشته، اراده و قدرت شرل را نشان میدهد و همچنین به ما نشان میدهد که پس ما هم میتوانیم! پس همه چیز فقط به خواست آدم بر میگردد، که حاضری برای نجات خودت تا کجا پیش بروی؟
شما پا به پای نویسنده در این مسیر پیادهروی میکنید، تشنه میشوید، از تنهایی در شب در جنگل به وحشت میافتید، از تمام نابلدیهای خود و بازهم وارد شدن به این مسیر خشمگین و ناامید میشوید، سنگینی کولهپشتی شرل بر روی شانههای شما هم هست و در واقع شما هم دارید به مرحله نهایی پیدا کردن خود نزدیک میشوید و بارها از خودتان میپرسید من حاضرم برای زندگیام چکار کنم؟ من تا کجا به پیش می روم؟
تمام تجربیات قبل از پیادهروی و طول پیادهروی آن قدر حرف برای گفتن دارند و خوب بیان شدهاند که خواننده ممکن است فکر کند پس نویسنده چه چیزی را برای پایان کتاب نگه داشته است؟ چه حرف پایانی در چنته دارد که بعد از تمام این تجربه فوقالعاده بازهم قادر باشد ما را تکان دهد و به خودمان بیاورد؟ اما اصلا نگران نباشید! در پایان کتاب وحشی شما به شدت غافلگیر میشوید. پاراگراف پایانی کتاب فوق العاده نوشته شده و با قدرتی عظیم به ذهن شما فرود میآید. درسی که نویسنده خودش از پس تمام این تجارب گرفته و به راحتی در اختیار شما هم قرار میدهد. پس زمانی که فکر میکنید بهترین قسمت کتاب نوشتههای طول مسیر هستند بازهم اتفاق بهتری برای دریافت ذهنی شما در صفحه آخر کتاب میافتد.
من به نوبه خودم از خوانندگان پر و پا قرص زندگینامه و یا تجارب انگیزشی نیستم اما خواندن این کتاب را به شدت توصیه میکنم. اما به شرطی که کتاب را ساده نگیرید و به تمام اعماق رواییاش پی ببرید. آن وقت ممکن است تاثیرگذارترین کتاب امسال را خوانده باشید! بعد از اتمام کتاب تمام تجارب و تحولات و دریافتهای شرل تا مدتها در ذهن شما میمانند و کتابی که شاید فکرش را نمیکردید تا اعماق روح و ذهن شما وارد شده و تاثیر گذاشته، این یکی از قدرتهای کتاب خوب است.
مترجم در ابتداری کتاب وحشی آورده است:
این کتاب برای سرگرمی مناسب نیست. ممکن است خیلی از ما در موقعیت شخصیت اصلی این کتاب قرار گرفته باشیم یا در آینده قرار بگیریم. اگر عزیزی از دست داده اید، اگر غمگین یا افسرده یا نا امید هستید، اگر در زندگیتان روزهایی بوده که دوست داشتهاید قید همه چیز را بزنید و سر به بیابان بگذارید، اگر در زندگیتان حماقتی کردهاید، این کتاب، برای شماست.
من اضافه میکنم که اگر حتی فکر میکنید خیلی قوی و بااراده هستید هم این کتاب را بخوانید!
اگر فیلمی که بر اساس این کتاب ساخته شده را ندیدهاید پیشنهاد میکنم حتما اول کتاب را بخوانید و یا اگر فیلم را دیدهاید و فکر میکنید نیازی به خواندن کتاب نیست، سخت در اشتباهید! این کتاب بر اساس مونولوگها و دریافتهای حسی و ذهنی نوشته شده که در فیلم قابل بیان و اشاره نیستند و شما تمام آن استعارهها و مفهومهای بینظیر را از دست میدهید. پس حتما کتاب را بخوانید و بر اساس فیلم قضاوت نکنید.
دیدن مصاحبههای مختلف و نشستهایی که شریل استرید در مورد کتاب داشته هم بسیار جالب و شنیدنیاند. شریل استرید که گاهی سخنرانیهایی در TED نیز داشته که دیدن آنها هم خالی از لطف نیست.
در مورد ترجمه این کتاب باید اضافه کنیم که ترجمه به شدت عالی و قوی و روان انجام شده است. این کتاب سرشار از بازیهای کلامی با کلمه wild و ترکیبهای عجیبی است که از ویژگیهای قلم نویسنده است. کلمات عجیبی که خودش خلق کرده و استفاده کرده و شیوه نگارش خاصش کار ترجمه را به زبان فارسی سخت میکند اما مترجم – میعاد بانکی – به استادی از پس ترجمه کتاب و معادلسازی با فارسی، به طوری که نه به روان بودن و قابل فهم بودنش ضربهای بزند نه به لحن نویسنده، بر آمده و اگر این کتاب ترجمهای خوبی نداشت بیشک نمیتوانست برای خواننده فارسی زبان هم همانقدر تاثیرگذار باشد.
امیدواریم شما هم از خواندن این کتاب همانقدر لذت ببرید و درس بگیرید. این کتاب باعث تحول و انگیزش برای میلیونها خواننده در سرتاسر جهان شده است.
احساس کردم که به دو بخش تقسیم شدهام: زنی که پیش از مرگ مادرم بودم و زنی که حالا بودم. زندگی قدیمیام مانند یک کبودی بر سطح بدنم بود. خود واقعیام در زیر آن کبودی، تحت همهی چیزهایی که فکر میکردم از آنها مطلع هستم، میتپید. (کتاب وحشی – صفحه ۵۳)
میتوانستم فروپاشی را درونم احساس کنم، مانند تکان خوردن یک گل قاصدک در باد. با هر حرکتم، یکی دیگر از گلبرگها پراکنده میشد. با خودم گفتم، خواهش میکنم، خواهش میکنم. (کتاب وحشی – صفحه ۵۸)
ترس، تا حد زیادی، زادهی داستانهایی است که برای خودمان تعریف میکنیم، بنابراین تصمیم گرفتم تا به خودم داستانی متفاوت از داستانی که به یک زن گفته میشد، بگویم. (کتاب وحشی – صفحه ۷۳)
مرگ مادرم چیزی بود که باعث میشد تا عمیقا باور کنم در امنیت هستم: با خودم فکر کردم که، امکان نداره اتفاق بدی برای من بیفته. بدترین اتفاق پیشتر رخ داده بود. (کتاب وحشی – صفحه ۸۵)
تنهایی همیشه برایم یک مکان واقعی بود، انگار تنهایی یک موقعیت نبود، بلکه بیشتر شبیه به اتاقی بود که میتوانستم در آن خلوت کرده و خود واقعیام را پیدا کنم. (کتاب وحشی – صفحه ۱۷۲)
از دید من، جهان گراف یا فرمول یا معادله نبود. یک داستان بود. بنابراین بیشتر به توضیحات داستانی کتاب راهنما اتکا کرده بودم. (کتاب وحشی – صفحه ۲۰۴)
تنها چیزی که آنها میگفتند این بود که، اما تو خیلی خوشحال به نظر میرسی! و این حقیقت داشت: ما خوشحال به نظر میرسیدیم. درست مانند وقتی که مادرم مرد و میکوشیدم جوری رفتار کنم که انگار همه چیز رو به راه است. غم و اندوه چهرهای ندارد! (کتاب وحشی – صفحه ۳۱۰)
اگر به پل خدایان میرسیدم، میتوانستم در سراسرش پیادهروی کنم. اگر انجامش میدادم چه کسی میشدم؟ اگر انجامش نمیدادم چه کسی میشدم؟ (کتاب وحشی – صفحه ۳۴۵)
به یاد آوردم که این دریاچه روزی کوه مازاما بوده است. این دریاچه روزی، کوهی بوده که ۱۲۰۰۰ پا ارتفاع داشته و سپس قلبش نابود شده. این دریاچه روزی خاکستر و گدازه و سنگ بوده. این دریاچه روزی یک کاسهی خالی بوده که صدها سال طول کشیده تا پر شود. ولی هرچقدر میکوشیدم، اثری از آن ها نمیدیدم. نه کوه و نه بیابان و نه کاسهی خالی را. آنها دیگر آنجا نبودند. آنجا فقط آرامش و سکوت آب وجود داشت: چیزی کخ کوه و بیابان و کاسهی خالی، پس از آغاز التیام به آن تبدیل شدند. (کتاب وحشی – صفحه ۳۹۱)
همان طور که می دانید کتاب ها تاثیر زیادی در زندگی ما دارند، کتاب ها می توانند بهترین لحظات را برای ما تداعی کنند و بسازند . این که شما چه کتابی را برای مطالعه انتخاب می کنید. کاملا به سلیقه شخصی خودتان بستگی دارد. اگر فکر می کنید کتاب ها می توانند برای شما سرگرم کننده باشند، ما در این مطلب به معرفی یکی از زیباترین آثار فیودور داستایفسکی می پردازیم. رمان زیبای برادارن کارامازوف یکی از معروف ترین کتاب های نوشته شده به قلم داستایفسکی می باشد. این کتاب جزء آخرین نوشته های این نویسنده است که در سال 1880 تالیف شد . داستایفسکی برای نوشتن این رمان 3 سال از عمر خود را گذاشت و بعد از آن از دنیا رفت. همه کسانی که با رمان ها و کتاب های این نویسنده آشنایی دارند، می دانند که این رمان یکی از بهترین و بزرگ ترین رمان های این نویسنده است . به شما پیشنهاد می کنیم ، خواندن این کتاب زیبا را از دست ندهید. در ادامه بیشتر در مورد این رمان زیبا توضیح داده ایم.
همانطور که احتمالا میدانید، داستایفسکی شاهکارهای زیادی خلق کرده است که بیشتر آنها را نیز در کافهبوک معرفی کردهایم. اما در این میان معرفی رمان برادران کارامازوف یکی از سختترین موارد خواهد بود. این رمان بهحدی بزرگ است که محال است کسی بتواند در یک معرفی به همه جنبههای کتاب اشاره کند. با این حال امیدواریم در این معرفی شما را ترغیب کنیم که این اثر بزرگ را بارها و بارها بخوانید.
کتابهایی که تا به امروز از فیودور داستایفسکی در کافهبوک معرفی شده عبارتند از:
پشت جلد کتاب برادران کارامازوف نیز قسمت مهمی از متن کتاب در صفحه ۳۵۰ آمده است:
برادران، از گناه آدمها نهراسید، آدمی را در گناهش نیز دوست بدارید، چه این شباهت به محبت خداوند اوج محبت در زمین است. همهی خلقت خداوند را دوست بدارید، هم کل آن را و هم هر دانهی ریگ را. هر برگ را دوست بدارید، هر پرتوی نور خدا را. حیوانات را دوست بدارید، گیاهان را دوست بدارید، هرچیز را دوست بدارید. اگر هرچیز را دوست بدارید به راز خداوند در چیزها پی خواهید برد. همین که آن را دریافتید هر روز بیوقفه شروع خواهید کرد به درک بیشتر و بیشتر آن. و سرانجام شیفتهی همهی عالم خواهید شد با عشقی تمام و همگانی. حیوانات را دوست بدارید: خداوند به آنها مقدمات فکر و شادی نیاشفته بخشید. آن را آشفته نسازید، آنها را عذاب ندهید، شادیشان را از آنان نگیرید…
داستایفسکی این اثر شاهکار خود را به آنا گریگوریونا – همسرش – تقدیم کرده است.
[ لینک: زندگی و آثار لئو تولستوی ]
خلاصه کتاب برادران کارامازوف
در همان ابتدای کار و با خواندن اولین جملات داستان، خواننده متوجه میشود که این رمان با دیگر رمانهای داستایفسکی متفاوت است. نویسنده در ابتدای داستان موضوع مهمی را بیان میکند و این موضوع مهم، مرگ اسرارآمیز و دلخراش زمیندار مشهور فیودور پاولویچ کارامازوف است. فردی که این رمان درباره او و پسرانش است. فردی که از گونهی آدمهای عجیب روزگار است، از گونهای که فراوان به آنها برخورد میکنیم. اما قبل از این اتفاق مهم روای داستان یک مقدمه آورده است.
در مقدمهای که روای داستان آورده است و اتفاقا خودش آن را زاید میداند، او قهرمان رمان را آلکسی فیودورویچ کارامازوف معرفی میکند. آلکسی یا آلیوشا سومین پسر فیودور پاولویچ است که راوی اعتقاد دارد به هیچ وجه مرد بزرگی نیست اما با این حال او را قهرمان داستان میداند. همین موضوع ذهن خواننده را درگیر میکند و خواننده درنهایت باید به این سوال پاسخ دهد که چرا آلکسی فیودورویچ قهرمان این رمان است.
فیودور پاولویچ دو بار ازدواج کرده است و سه پسر دارد. بزرگترین پسرش یعنی دمیتری فیودورویچ از زن اولش است و دو پسر دیگر یعنی ایوان و آلیوشا از زن دومش هستند. در فصلهای اول رمان داستان این خانواده کوچک نازنین بیان میشود و سرگذشت این دو ازدواج و سرگذشت هر کدام از پسرها روایت میشود.
با خواندن فصلهای ابتدایی رمان متوجه میشویم که فیودور مردی رذل و کثیف است که کوچکترین توجهی به پسرانش ندارد. کاملا مشخص است که او هیچ بویی از پدر بودن و وظایف پدری نبرده است. فیودور پسرانش را در کودکی به حال خودشان رها کرده و مدام در پی شهوترانی و ی امیال خودش است.
در میان پسران ابتدا با دمیتری آشنا میشویم که او هم شهوتران و گناهکار است. هنگامی که چهار سال داشت پدرش – فیودور – او را رها کرد. خط فکری خاصی ندارد و عقیده دارد پدرش ثروتهای مادرش را بالا کشیده و اکنون به او بدهکار است. در اینجا لازم است اشاره کنیم که زن اول فیودور، یعنی مادر دمیتری، از خانوادهای اشرافی و نسبتا ثروتمند بود.
از سه پسر فیودور پاولویچ این دمیتری فیودورویچ تنها کسی بود که با این یقین بزرگ شد که به هر حال اموالی دارد و به سن قانونی که برسد مستقل خواهد شد. دورهی نوجوانی و جوانی آشفتهای را از سر گذارند: دبیرستان را هیچوقت تمام نکرد؛ بعدها سر از مدرسهی نظام درآورد، شپس سروکلهاش در قفقاز پیدا شد، ترفیع گرفت، دوئل کرد، به درجهی سربازی تنزل کرد، دوباره ترفیع گرفت، زندگی بیبندوباری داشت و بهنسبت پول فراوانی خرج میکرد. پیش از رسیدن به سن قانونی چیزی از فیودور پاولویچ دریافت نکرد و تا آن موقع زیر بار قرض رفته بود. پدرش، فیودور پاولویچ، را نخستین بار تازه پس از رسیدن به سن قانونی دید و شناخت. (رمان برادران کارامازوف – صفحه ۲۰)
سپس با ایوان آشنا میشویم. روشنفکری شکاک که خط فکری مشخصی دارد و حتی تلاش میکند رابطه ویران شده میان دمیتری و فیودور را حل کند. و در نهایت با آلیوشا آشنا میشویم. جوانی بیست ساله که در صومعه بزرگ شده است و همانطور که خواندید قهرمان رمان معرفی شده است.
آلیوشا سر از صومعه درآورد چون تنها راهی بود که او را مجذوب میکرد و میشود گفت این راه، برونرفت مطلوبی برای روحش بود و البته این راه را انتخاب کرده بود چون بسیار مورد توجه زوسیما، پیر پرآوازه صومعه بود.
پس از آشنا شدن با این خانواده کوچک نازنین، به مرور متوجه اختلاف جدی میان بزرگترین پسر و پدر خانواده میشویم و میبینم که دو پسر دیگر چه تلاشهایی برای رفع این مشکل میکنند. برای حل این مشکل اعضای خانواده که سالهاست همدیگر را ندیدهاند دور هم جمع میشوند تا این مشکلات را برطرف کنند. برخورد این افراد با همدیگر، اختلاف نظرهای آنها، گفتوگوهایی که با همدیگر دارند و مراجعه آنها به صومعه نزد زوسیمای پیر برای حل اختلاف و… شروع جدی این رمان است.
رمان برادران کارامازوف در ۴ بخش و ۱۲ کتاب نوشته شده است و هر کتاب شامل چندین فصل است. کتابهای این رمان به ترتیب عبارتند از: خانوادهی کوچک نازنین / جمع ناجور / شهوتپرستان / خراش دل / موافق و مخالف / راهب روس / آلیوشا / میتیا / تحقیقات اولیه / پسر بچهها / برادر ایوان فیودورویچ / اشتباه در قضاوت.
در اینجا شاید لازم باشد که در مورد اسمردیاکوف هم صحبت کنیم. کسی که نقشی مهم و اساسی در رمان دارد. اما برای جلوگیری از فاش شدن بیش از حد داستان به این شخصیت در این قسمت اشارهای نمیکنیم. در ادامه و در قسمت درباره رمان از اسمردیاکوف صحبت خواهیم کرد.
این رمان ترجمههای مختلفی دارد و ما ترجمه احد علیقلیان را معرفی کردهایم. این ترجمه یک ترجمه خوب و روان بود که اگر کمی در مطالعه کتاب جلو بروید با سبک آن کامل آشنا خواهید شد. البته کتاب ایرادهایی دارد اما به ترجمه مربوط نیست. رمان برادران کارامازوف یک رمان طولانی است که تقریبا ۴۰۰٫۰۰۰ کلمه دارد و نشر مرکز آن را در یک جلد منتشر کرده است. این موضوع باعث شده فونت کتاب مقداری ریزتر از حالت عادی باشد و ممکن است خواننده را هنگام مطالعه دچار مشکل کند. همچنین یادداشتهای مترجم نیز به طور کلی در آخر کتاب آمده است که رجوع به آن از حالت عادی که پایین صفحات میآید سختتر است.
[ مطلب مرتبط: رمان در جستجوی زمان از دست رفته – نشر مرکز ]
درباره رمان برادران کارامازوف
در طول سالها کتابهای خوب زیادی خواندهام که از جمله آنها میتوانم به دن کیشوت، بینوایان، جنایت و مکافات، ابله، خوشههای خشم و… اشاره کنم. کتابهایی که هر کدام برای خود یک شاهکار هستند و حرفهای بسیار زیادی برای گفتن دارند. اما وقتی رمان برادران کارامازوف را تمام کردم، به این فکر میکردم که این رمان بدون تردید جزء سه رمان برتری است که تا به حال خواندهام. رمانی که وقتی آن را مطالعه کنید بدون تردید جایگاه ویژهای در ذهن شما خواهد داشت.
برادران کارامازوف برای من دقیقا همان کتابی بود که از داستایفسکی انتظار داشتم. یک رمان سرشار از طغیان، سرشار از جدال بین نیرویهای خوب و بد، جدال بین شک و ایمان با مفاهیم فوقالعاده زیبا و عمیق از جمله بخشش، اشتراک در گناه، اشتراک در رستگاری، عذاب کشیدن و بسیاری موارد دیگر.
در پیشگفتار رمان متنی از ریچارد پوتر آمده است که بخشی از آن در مورد ایده شکلگیری داستان برادران کارامازوف صحبت میکند. همچنین در این قسمت در مورد ایمان و بیایمانی داستایفسکی صحبت میشود. احتمالا شما هم میدانید که منتقدان به کتابهای داستایفسکی بعد از دوره محکومیت او در سیبری توجه ویژهای دارند و این کتابها را شاهکارهای او میدانند. داستایفسکی در دوره محکومیتش در زندان اومسک فقط میتوانست یک کتاب به همراه داشته باشد و مطالعه کند، این کتاب هم کتاب مقدس بود.
همزیستی ایمان و بیایمانی به راستی در همهی عمر در وجود داستایفسکی باقی ماند؛ بیان هنری نهایی آن در برادران کارامازوف جلوهگر میشود، در شخصیتهای متضاد زوسیمای پیر و مفتش بزرگ. داستایفسکی مسیح انجیلها را در زندان اومسک ملاقات کرد». آن جا مرد جوانی را هم ملاقات کرد به نام ایلینسکی که به جرم پدرکشی محکومیتی بیست ساله را میگذراند. او را در یادداشتهای خانه مردگان وصف کرده است:
در تمام مدتی که با او زندگی میکردم، عالیترین و شادترین وضع روحی را داشت. این فرد دمدمی و سبکمغز بود و بیاندازه بیمسئولیت، هرچند به هیچ روی احمق نبود. هرگز هیچ بدرفتاری خاصی در او ندیدم.
داستایفسکی باور نمیکرد که ایلینسکی مقصر این جنایت باشد. بعدها خبردار شد که این مرد پس از تحمل ده سال از دورهی محکومیتش آزاد شده بود. داستان این زندگی که در جوانی تباه شده بود، با چنان محکومیت هولناک» سرانجام موضوع برادران کارامازوف یا، چنان که روای این رمان میگوید، جنبهی بیرونی ان» شد. (پیشگفتار رمان برادران کارامازوف – صفحه ۴)
اما اشتباه نکنید، این رمان صرفا در مورد تباه شدن جوانی بر اثر محکومیت نیست، حتی در مورد قتل پدر هم نیست. این رمان جنبههای بسیار گستردهتری دارد که پرداختن به همهی آنها از توان خارج است. در اینجا به برخی از این جنبهها اشاره میکنیم.
ما در این رمان آلیوشا را داریم که به واسطه نقشی که دارد قهرمان رمان محسوب میشود. بعد از مطالعه رمان متوجه میشوید که آلیوشا بهنحوی مرکز رمان است. در همهجا حضور دارد و همه شخصیتها در هر مکالمه و در هر جایی از او یاد میکنند اما میبینیم که خود آلیوشا نقش پررنگی ندارد. و یا همانطور که روای در مقدمه خود گفته است به هیچ وجه مرد بزرگی نیست، او اغلب خاموش است و فقط گوش میدهد. مخصوصا در مکالمه بین ایوان و آلیوشا این موضوع بسیار به چشم میآید. اما با این حال قهرمان داستان است چرا که سرنوشت این دنیا در دستان او قرار دارد.
شخصیت ایوان نیز یکی از به ماندگارترین و کلیدیترین شخصیتهاست. ایوان روشنفکری است که عمیقترین فصل کتاب را – مفتش بزرگ – از زبان او میشنویم. او طغیانگر است. یک معترض که در برابر دنیای خداوند میایستد. البته درباره بود و نبود خداوند با آلیوشا – این آدم پاک، ابله مقدس و نماینده خوبی – بحث و گفتوگو میکند اما به طور کلی خودش میگوید با خدا کاری ندارد بلکه به دنیای خداوند معترض است. او دنیا را غرق در فساد و خشونت میبیند و فقط میخواهد بلیطی زندگی در این دنیا که توسط خداوند به او داده شده است را پس بدهد.
اگر آدم شریفی باشم وظیفهام این است که آن را هرچه زودتر پس بدهم. و این کاری است که من دارم میکنم. این نیست که خدا را قبول ندارم. آلیوشا، فقط با کمال احترام بلیت را به او پس میدهم. (رمان برادران کارامازوف – صفحه ۲۷۲)
ایوان برای توجیه اینکه چرا دنیا را قبول ندارد به کارهای وحشیانه انسان علیه کودکان اشاره میکند. کودکانی که هیچ گناهی ندارد و مطلقا دلیلی وجود ندارد که این معصومان سختی بکشند و یا قربانی باشند. ولی با این حال انسان آزاد است، مختار است که هر کاری انجام دهد و این کار میتواند علیه کودکان هم باشد. مسئله آزادی انسان به فصل مفتش بزرگ ختم میشود. یک فصل گسترده و عمیق که در آن داستایفسکی مسیح را زنده میکند. مسیح در قرن شانزدهم در زمانهای که دستگاه تفتیش عقاید در اوج قدرت و فعالیتش است به زمین بازمیگردد:
آرام و ناپیدا ظهور کرد اما، گفتنش عجیب است، همهکس او را بهجا آورد. (رمان برادران کارامازوف – صفحه ۲۷۶)
پس از اینکه همه مسیح را شناختند، دستگاه تفتیش عقاید نیز او را شناسایی و در نهایت دستگیر میکند. او را به زندان منتقل میکنند و در آنجا کشیش کلیسای جامع با مسیح گفتوگو میکند. گفتوگویی که موضوع اصلی آن بر سر آزاد گذاشتن انسان است. این فصل از کتاب حقیقتا تکاندهنده است و خواننده لازم است با دقت آن را مطالعه کند.
یکی دیگر از شخصیتهای رمان، پسر بزرگ یعنی دمیتری است. کسی که منتقدان او را انسانیترین و نابترین چهره روسی در آثار داستایفسکی میدانند. دمیتری فردی است که سهی عظیم در مشکلات این رمان دارد و راه رهایی را از طریق رنج دیدن میبیند. در کتاب داستایفسکی جدال شک و ایمان درباره او آمده است:
دمیتری کارامازوف صرفا بزرگترین شخصیت واپسین رمان داستایفسکی نیست که آموزههای گناه و رنجش را در وجود او تجسم بخشیده و به عمیقترین وجه بیان کرده است؛ او یکی از چهرههای تراژدیک بزرگ ادبیات است. در لحظاتی از رمان، او به دنیای شعر ناب تعلق دارد. از این جنبه، او در میان شخصیتهای آفریده داستایفسکی یگانه است. رفتار خونسردانه واقعبینانه او سبب میشود که همان تاثیری را که میشکین بر خواننده دارد او هم داشته باشد و از آن فراتر برود. (داستایفسکی جدال شک و ایمان – صفحه ۳۶۰)
اسمردیاکوف نیز یکی از کلیدیترین شخصیتهای رمان است. کسی که منتقدان نقش او را در برابر ایوان شبیه نقش سویدریگایلف در برابر راسکلنیکف در جنایت و مکافات میدانند. انگیزههای اسمردیاکوف برای انجام کارهای خبیث بسیار زیاد است و او با توجه ویژهای که به شخصیت ایوان دارد نقاط قوت او را دریافت کرده است و نقاط ضعف را از بین برده است. تاثیرات ایوان روی اسمردیاکوف و انجام کارهایی توسط او مفهوم اشتراک در گناه را در این رمان به تصویر میکشد.
درباره جنبههای مختلف و فوقالعاده رمان برادران کارامازوف میتوان بسیار نوشت و صحبت کرد اما درنهایت با خواندن آن است که به معنای واقعی کلمه میتوان به شاهکار بودن آن پی برد. شاید بد نباشد به این موضوع اشاره کنیم که برای درک وسیعتر و عمیقتر این رمان لازم است اطلاعات مختلفی در اختیار داشته باشید که مترجم کتاب – احد علیقلیان – تلاش کرده است در هرجا که لازم باشد خواننده را راهنمایی کند. در قسمت دیگری از پیشگفتار کتاب در این مورد آمده است:
برادران کارامازوف علاوه بر بسیاری چیزهای دیگر، رمانی است درباره کلمه به همهی معنای آن، از کلام مجسم خداوند تا پوچترین حرفهای پیشپاافتاده. به نظر میرسد این رمان در فرایند نوشته شدن کتابخانهی کوچکی را بلعیده باشد: رمان پر از نقلقول، تقلید و تلمیح است. شخصیتهایش فقط سخنگو نیستند، بیشترشان نویسنده نیز هستند: نامه، مقاله، شعر، جزوه، رساله، خاطرات و یادداشت مینویسند. شخصیتها نمایش اجرا میکنند، سخنرانی میکنند، لطیفه میگویند یا موعظه و اعتراف میکنند. (پیشگفتار رمان برادران کارامازوف – صفحه ۸)
رمان برادران کارامازوف بدون هیچ تردیدی در میان لیست کتابهای پیشنهادی کافهبوک قرار میگیرد و ما خواندن آن را به همه شما عزیزان پیشنهاد میکنیم.
اینفوگرافیک کتاب برادران کارامازوف
براساس این رمان یک اینفرگرافیک توسط کافهبوک ترجمه و بازطراحی شده است که در آن خلاصه کتاب و همچنین جنبههای مختلف رمان به خوبی منعکس شده است. توجه به نکات و موضوعاتی که در این اینفوگرافیک منعکس شده است، به درک بهتر برادران کارامازوف کمک میکند. البته باید به این نکته اشاره کنیم که اگر این رمان را نخواندهاید و روی افشای داستان حساس هستید، مطالعه این اینفوگرافیک برای شما مناسب نیست. چراکه در اینفوگرافیک خلاصه همه قسمتهای مهم کتاب نیز ارائه شده است و بخشهای مهم آن را بازگو میکند.
[ لینک: رمان دسته دلقکها – نشر مرکز ]
جملاتی از متن رمان برادران کارامازوف
آنچه ایمان را برای شخص واقعبین به ارمغان میآورد معجزه نیست. واقعبین راستین، اگر مومن نباشد، همیشه در خود قدرت و توانایی ایمان نیاوردن به معجزه را نیز خواهد یافت، و اگر معجزه همچون واقعیتی بیچونوچرا در برابر او بایستد حاضر است در حواس خود تردید کند اما واقعیت را تصدیق نکند. (رمان برادران کارامازوف – صفحه ۳۴)
از دروغ بپرهیز، از همهی دروغها، مخصوصا دروغ به خودت. مراقب دروغ خودت باش و هر ساعت، هر دقیقه، آن را وارسی کن. و از سرزنش بپرهیز، هم سرزنش خودت و هم سرزنش دیگران: آنچه در تو بد مینماید به صرف این حقیقت که آن را در خودت مشاهده کردهای پالایش مییابد. و از ترس دوری کن، گرچه ترس صرفا پیآمد هر دروغی است. از کمدلی خودت در دستیابی به عشق نهراس، و در عین حال حتی از کارهای بد خودت هم نهراس. (رمان برادران کارامازوف – صفحه ۶۹)
پدران راهب، چرا روزه میگیرید؟ چرا در ازای آن به پاداشی آسمانی چشم طمع دارید؟ برای چنین پاداشی من هم میروم و روزه میگیرم! نه، راهب مقدس، بکوش تا در زندگی پارسا باشی، در جامعه مفید باشی بیآنکه خود را با نان دیگران در صومعهای حبس کنی، و بیطمع هیچگونه پاداشی از بالا – این قدری دشوارتر است. (<
خرید کتاب غزالی و زهره به قلم ادوارد توماس
کتاب غزالی و زهره: در این مطلب از سایت کتاب سراج می خواهیم در مورد نمونه ای از بهترین کتاب های تاریخی برای شما توضیح دهیم. علاقه مندان به داستان های تاریخی در ادامه این مطلب ما را همراهی کنند تا یکی از بهترین کتاب ها را در زمینه تاریخ به آن ها معرفی کنیم. همان طور که می دانید کتاب ها و داستان هایی که در رابطه با گذشته و تاریخ کشورهای مختلف نوشته شده اند، طرفداران بسیار زیادی دارند و تا به الان فروش بالایی را به خود اختصاص داده اند. در ادامه می خواهیم در مورد خرید کتاب غزالی و زهره برای شما عزیزان توضیح دهیم. این کتاب یکی از برترین نوشته های ادوارد توماس می باشد که به عنوان یکی از شناخته شده ترین کتاب ها به حساب می آید. در ادامه در مورد این کتاب بیشتر برای شما توضیح خواهیم داد و بخشی از آن را برایتان بازگو خواهیم کرد.
معرفی کتاب غزالی و زهره
کتاب غزالی و زهره، نمونه ای از بهترین و پر فروش ترین کتاب های تاریخی است که این روز ها غوغای بسیار زیادی را بر پا کرده است. شما می توانید برای خرید این کتاب ارزشمند و جذاب به سایت ما مراجعه کنید. یکی از مهم ترین مواردی که می تواند در خرید شما تاثیر داشته باشد، سبک و نوع نوشتاری است که برای کتاب در نظر گرفته شده است. کتاب غزالی و زهره به گونه ای نوشته شده است که می تواند برای ساعت ها مخاطب را پای خود بنشاند و مشغول به خواندن کند. این اثر زیبا به قلم ادوارد توماس یکی از برترین و برجسته ترین نویسندگان و رمان نویسان بریتانیایی می باشد که تا به امروز بهترین نوشته های در حال چاپ است. در ادامه در مورد توماس بیشتر برای شما توضیح خواهیم داد.
ادوارد توماس نویسنده کتاب غزالی و زهره
ادوارد توماس، یکی از برجسته ترین و شناخته شده ترین نویسندگان، باستان شناسان و رمان نویسان بریتانیایی است که در سال 1888 در ترمادوگ بریتانیا به دنیا آمد. او به دلیل استعداد و علاقه بسیار زیادی که به خواندن و نوشتن داشت از همان کودکی و نوجوانی شروع به نوشتن کرد و سعی کرد خاطرات خود را برای اطرافیان خودش روی کاغذ بیان کند. اگر می خواهید به توانایی و استعداد این نویسنده در زمینه خلق آثار جدید پی ببرید به شما خواندن این کتاب متفاوت را پیشنهاد می کنیم . در ادامه به بخشی از آن اشاره خواهیم کرد.
خرید کتاب خاطرات اشرف به نویسندگی اشرف پهلوی زیباترین کتاب تاریخ
کتاب خاطرات اشرف: در این مطلب از سایت کتاب سراج می خواهیم یکی از پر فروش ترین و محبوب ترین کتاب های تاریخی را به شما علاقه مندان معرفی کنیم. نمونه ای از بهترین داستان های تاریخی که در قالب خاطرات خواندن و جذاب نوشته شده است و تماما واقعیت دارد می توانیم به خاطرات اشرف اشاره کنیم. این کتاب زیبا و خواندنی نوشته ای از اشرف پهلوی خواهر محمد رضا شاه پهلوی می باشد. شما می توانید با انتخاب این کتاب و مطالعه آن با بسیاری از واقعیت ها در خصوص زندگی خواهر شاه (اشرف) همچنین محمد رضا شاه، روبه رو شوید. واقعیت هایی که شاید از دیده تمام مردم پوشیده است و هیچ کس از آن ها خبر ندارد. اگر به کتاب های تاریخی و خاطره های نوشته شده به قلم افراد مشهور علاقه مند هستید به شما خرید کتاب خاطرات اشرف را پیشنهاد می کنیم. در ادامه با ما همراه باشید تا درمورد این کتاب بیشتر توضیح دهیم و بخشی از این خاطرات را برای شما بگوییم.
معرفی کتاب خاطرات اشرف
خاطرات اشرف، اثری زیبا و ماندگار از اشرف پهلوی خواهر دوقلوی محمدرضا شاه پهلوی که به عنوان یکی از بهترین کتاب ها و داستان های تاریخی و خاطره انگیز شناخته شده است تا به الان طرفداران بسیار زیادی را به سمت خود جذب کرده است. یکی ازمهم ترین دلایلی که توانست منجر به فروش این اثر شود، خاطرات و واقعیت هایی بود که به زبان اشرف بیان شده بود. با اطمینان می توان گفت که خواندن این کتاب ارزش یک بار خواندن را دارد، نه بخاطر اینکه به قلم و نویسندگی اشرف خواهر شاه می باشد، تنها به دلیل اینکه از زبان یکی از قدرتمند ترین و با نفوذ ترین اعضای خانواده شاه نوشته شده است و شما می توانید با خواندن آن با بسیاری از واقعیت ها آشنا شوید. در این کتاب شما با بسیاری از چهره ها، مسافرت های خانوادگی، جنگ ها و… روبه رو خواهید شد. در ادامه در مورد اشرف و نویسنده این کتاب بیشتر برای شما خواهیم گفت.
اشرف پهلوی نویسنده کتاب خاطرات اشرف
اشرف پهلوی، در سال 1298 متولد شد. او خواهر دوقلوی محمدرضا شاه بود و در همان دوران زندگی خودش سمت های بسیار زیادی را به دست آورده بود. اشرف به قدرتمندی و نفوذ بسیار زیاد معروف بود. او یکی از چهره های معروف دربار شاه بود و همه از او اطاعت می کردند. با توجه به اینکه قدرت نفوذ بسیار بالایی داشت همه حتی شاه حرف او را قبول داشتند و سعی می کردند از او پیروی کنند. اشرف زندگی کاخ نشینی را از سن 6 سالگی یعنی زمانی که پدرش به سلطنت رسید آغاز کرد و در همان دوران زندگی خود را تغییر داد و تحصیلات خود را در زمینه ای که به آن علاقه داشت، پیش گرفت. در ادامه به بخشی از این کتاب اشاره خواهیم کرد.
خرید کتاب نادرشاه افشار بهترین اثر از صادق رضازاده شفق
کتاب نادرشاه افشار: در این مطلب از سایت کتاب سراج می خواهیم در مورد نمونه ای از بهترین کتاب های تاریخی برای شما توضیح دهیم. همان طور که می دانید داستان های تاریخی به دلیل اینکه بیان کننده واقعیت ها هستند می توانند جذابیت بیشتری را برای مخاطبان خود داشته باشند. شما می توانید برای خرید بهترین کتاب ها و داستان های تاریخی به سایت ما مراجعه کنید. یکی از بهترین کتاب های تاریخی که می توانیم به آن اشاره کنیم، نادرشاه افشار می باشد. این کتاب بیان کننده افتخارات و موفقیت هایی است که نادرشاه در دوران شاهنشاهی خود به دست آورده است. ایران در زمان این شاه بزرگ توانست به بهترین ها برسد و پیروزی های بسیار زیادی را به دست آورد. در ادامه در مورد این کتاب و نویسنده آن بیشتر برای شما توضیح خواهیم داد و بخشی از آن را برایتان بازگو می کنیم.
معرفی کتاب نادرشاه افشار
نادرشاه افشار، یکی از بهترین و برجسته ترین کتاب هایی است که می توانیم در زمینه تاریخی به آن اشاره کنیم. این اثر زیبا و متفاوت تا به الان فروش بالایی را به خود اختصاص داده است و توانسته طرفداران بسیاری را به سمت خود جذب کند. نادرشاه یکی از محبوب ترین و مشهور ترین پادشان ایرانی است که تا زمان سلطنت خود توانست موفقیت ها و پیروزی های بسیار زیادی را به دست آورد. اگر به دنبال بهترین کتاب های تاریخی هستید به شما خرید این کتاب را پیشنهاد می کنیم در ادامه با ما همراه باشید تا در مورد خالق این اثر متفاوت برای شما توضیح دهیم و بخشی از آن را برایتان بازگو کنیم.
صادق رضازاده شفق نویسنده کتاب نادرشاه افشار
صادق رضا زاده شفق؛ یکی از برجسته ترین و معروف ترین مترجمان، نویسندگان و پژوهشگران ایرانی است که در سال 1274 در تبریز به دنیا آمد. او به دلیل علاقه بسیار زیادی که به تحصیل داشت دوره ابتدایی خود را دز مدرسه ممبوریال در تبریز به پایان رساند و موفقیت های بسیار زیادی را به دست آورد. او در این مدت از سال های زندگی خود بهترین کتاب ها و آثار خودش را برای چاپ منتشر کرد و توانست مورد استقبال افراد زیادی قرار بگیرد. او پس از سالها زندگی در سال 1350 در تهران بر اثر یک بیماری از دنیا رفت. در ادامه به چند نمونه از آثار این نویسنده محبوب اشاره خواهیم کرد.
• تاریخ معاصر ایران
• راه رهایی ایران
• کوروش کبیر
• مادرشاه از نظر خاورشناسان
• درس هایی تاریخ
برای به دست آوردن اطلاعات کامل درخصوص بهترین و ماندگار ترین کتاب های تاریخی
اینجا کلیک کنید.
درباره این سایت